اجتماعی زنگ اول اسفند

امروز اقای دوستی وارد کلاس شدند شروع به دیدن برگه مدریت زمان ودفاتر زندگی کردند و کسانی که دفتر نیاورده بودند ۲ منفی کسانی که ننوشته بودند ۱ منفی و کسانی که نوشته بودند ۱ مثبت گرفتند دفتر کلاسی پر از…شد بعد از ان گروه ۴ با مدیریت اقای صادقی شروع به ارائه زندگی کردموضوع انها ارتباط گرفتن و اداب معاشرت بود اندکی در باره کاربر گیرنده وفرستنده در فضای مجازی صحبت کردند به عنوان مثال واکنش، کاربر گیرنده به پیام فرستند ومحتوا پیام فرستنده بعد اقای دوستی هم در اخر کار کمی از فواید این موضوع صحبت کردندو گفتند برقراری ارتباط با دیگران چه فواید بسیاری دارد .

 

انگلیسی / زنگ دوم / 19 بهمن

| سلام |

امروز اقای مهری نیامده بودند و کلاس های انگلیسی را اقای اخوان اداره می کردند. از کلاس امدیم بیرون و به پایین رفتیم  گروه الف هم با ما ترکیب شدند.

اقای اخوان فیلیمی را گذاشتند که ما باید به ان گوش میدادیم و کلمات انگلیسی که می فهمیدیم را داخل برگه ای نوشته و من معنی ان هم می نویسیم. این کار برای قوی شدن لیسنینگ بود.

اما مفهوم ای انیمیشن این بود که دختری در افغانستان بود که پدرش بخاطر نگه داری بعضی از کتاب ها زندان رفت. انها بدون مرد یا پسری بیرون از خانه نمی توانستند بیایند. مادرشان همین گونه کتک خورد و باعث شد که دختره مو هایش را کوتاه و به مادر کمک در بیرون از خانه کار کند و چیز های لازم خانه را برای انها خریداری کند. انها در ان شرایط نه می توانستند که اب مصرف کنند و نه غذایی تهیه کنند.

دوشنبه 20 فروردین، زنگ اول

به نام خداوند بزرگ و مهربان. سلام دوستان. من امیرمحمد سعادتمند هستم و خیلی خیلی خوشحالم که شما مستند سازی بنده را میخوانید.

امروز، دوشنبه، زنگ اول استاد معتمدی(به جای استاد فیروزنیا)وارد کلاس شدند. استاد معتمدی اول از همه خود را معرفی کردند(چون که ما تا حالا با این استاد کلاسی نداشتیم). بعد از همه استاد فرمودند که ما ها کتاب را در بیاوریم تا درس جدید را شروع کنیم. خیلی از بچه ها چون استاد فیروزنیا گفته بودند بعد از عید آزمون میگیرمف سراغ آزمون را از استاد معتمدی میگرفتند…استاد هم در جواب به بچه ها گفتند که استاد فیروزنیا به من گفتند که فعلا به شما ها درس بدهم و هفته دیگر خودم آزمون را از بچه ها میگیرم. بچه ها به محض شنیدن این حرف خیلی خوشحالی کردند. استاد یکی از بچه ها را صدا زندند و گفتند که درس را شروع بکن. در حین اینکه یکی بچه ها داشت درس میخواند، استاد معتمدی روی تابلو چندین خط در مورد هضم غذا در معده نوشتند…بعد یکی از بچه ها را صدا زدند که بیاید پیششان. بعد گفتند که دندان هایت را نشان بده. وقتی کهه نشان داد، استاد همه دندان هارا به بچه ها یاد دادند و گفتند. بعد از آن هم زنگ تفریح خورد.

امیدوارم که از مستند سازی بنده خوشتان آمده باشد. خدانگهدار.

زنگ سوم یکشنبه 19فروردین 1403

از دیروز به ما گفته بودند که کتاب کار بیاوریم و بعضی از دوستان آورده بودند و بعضی ها هم نیاورده بودند.
استاد آمدند و گفتند کتاب های کارتان را در بیاورید و درس 1 را بیاورید. میکائیل محسنی گفت: آقا این درسو که 5، 6 بار خوندیم. بعد استاد چند نفر را صدا زد از جمله خود میکائیل را ولی نتوانستند جواب بدن. استاد هم به میکائیل جواب داد: دیدی اگه ما چندین بار هم این درس را بخوانیم بازم خیلی ها بلد نیست. بعد استاد تازه کلاس را درست کردند و کتاب بعضی افراد که هم خودشان و هم بغل دستی هایشان کتاب کار آورده بودند را به افرادی که کلا هم خودشان و هم بغل دستی هایشان کتاب نداشتند داد تا آنها هم درس را یاد بگیرند. در طول کلاس هم بچه ها به اینکه ما در کلاس مافیا بازی کنیم یا کلا بازی کنیم و درس نخوانیم پافشاری کردند ولی فایده ای نداشت و استاد درس دادند.

دوشنبه زنگ دوم ۱۴۰۳/۱/۲۰

امروز اولین زنگ فناوری در سال هزار و چهارصد و سه بود یعنی اولین دوشنبه ای که ما در سال ۱۴۰۳ به مدرسه آمده بودیم وبه دلیل اینکه بیشتر بچه ها به دلیل رفتن به اردوی تشویقی مشهد رفته بودند خیلی کم بودیم آقای اخوان گفتند گروه هی بنشینیم و برنامه ای بنویسیم که وقتی سه ضلع را وارد کنیم بگوید اسم این مثلث چیست و بعد هم خودشان توضیحی دادند و زنگ خورد

یکشنبه ۲۱ اسفند زنگ آخر

 


به نام خدا

شنبه شب در گروه بله خبر رسید که هر کسی کارش تکمیل نیست کارش رو بیاره تا جلسه آخر تکمیل کنیم.

بعضی بچه ها هم آوردن.هر کسی دیگر جعبه ابزار خودش را کامل می کرد.وقتی هم کامل می کرد استاد می گفتند که باید چند برش با آره برقی بدهند.هنگام کار های بچه ها استاد از هر نفری می پرسیدند که به نظرت باید بهت چند نمره بدم و با بچه ها صحبت می کردند و نمره می گذاشتند. وقت رفتن فرا رسید. کمک کردیم تا کارگاه تمیز و مرتب شود و بعد که تمیز شد رفتیم.

دوشنبه زنگ سوم ۱۴۰۳/۱/۲۰

                    به نام خدا

امروز در زنگ سوم حساب هر دو کلاس با هم به سالن پایین رفتیم. اول به هر گروه مقداری مانی دادند که باید با آنها یکی از سه نوع سوال آسان متوسط سخت میخریدیم و در صورت دادن جواب درست دو برابر قیمت سوال به ما داده می‌شد. و کسی برنده بود که مانی بیشتری داشت.

زنگ سوم دوشنبه 27 فروردین

به نام خدا ما اول زنگ رفتیم و امتحان قرآن را دادیم بعد از آن به کلاس تلاش رفتیم و آنجا کلاس داشتیم .آقای فیرونیا یک قسمت  سفر های علمی که درمورد گوارش بدن انسان بود را برای ما گذاشتند . خلاصه : بچه ها با معلمشان در سفر خیالیشان کوچک شده بودند و به بدن یکی از بچه ها  رفته بودند و دستگاه گوارش آن را دیدند ابتدا به دهان رفته و دیدند که اول دندان ها غذا را خرد می کند بعد از دهان به مری رفته و آن جا انقباض لوله ی مری به حرکت آن ها سرعت می بخشد و آن را اسان می کند بعد به معده رفته  و آن جا  و تکه های غذا  ویک آدامس هضم نشده را  در اسید وآنزیم معده دیدند که آنجا بودند و بعد به مقصد نهایی گوارش یعنی روده ی باریک که با پرز هایش مواد مورد نیاز بدن را به خون می دهد رسیدند بعد بقیه ی مواد که جذب نمی شوند به روده ی بزرگ می روند آن جا کثیف  و بوی بد می دهد بعضی مواد مورد نیاز که  جذب نشده اند آنجا جذب می شوند و بقیه باید از بدن دفع شوند (و با دفع مواد زائد ازبدن کار گوارش تمام می شود.) آدامس جذب بدن نشده بود . تقریبا سفرشان تمام شده بود.  بعد کلاس تمام شد.

حساب روز دوشنبه، زنگ چهارم، 27 فروردین ماه 1403

به نام خدا. سلام دوستان. من امیرمحمد سعادتمند هستم و خیلی خیلی خوش آمدید به مستند سازی امروز من.

امروز، دوشنبه، 27 فروردین ماه 1403 استاد یادگاری سر کلاس حاضر شدند. استاد اول از همه شروع به حضور و غیاب کردند، میان حضور و غیاب یکی از بچه ها منفی انظباطی به دلیل نامنظمی گرفت…بعد حضور و غیاب هم یادش آمد که کیفش در کلاس نیست…خلاصه، همین اول کلاس بچه ها اعصاب استاد را خورد کردند. بعد از آن استاد فرمودند که کتاب درسی را باز بکنیم. ما هم باز کردیم.از گوشه کلاس خواندن سوال و حل آن شروع شد.در همین حین استاد هم ازر فرصت استفاده کردندتکالیف بچه ها را دیدند. متاسفانه چندتا از بچه ها تکلیف ننوشته بودند و با بهانه هایشان به سر کلاس آمده بودند…ما یه صفحه با عنوان تمرین داشتیم که آن را آخر کار یعنی بعد از اینکه آن 2 صفحه تمام شد، تازه شروع به حل آن صفحه تمرین کردیم…آنها را هم انجام دادیم. بعد از آن استاد حرف هایی در مورد امتحان زدند…بعد از آن هم نزدیک های زنگ مدرسه خورد و به خانه هایمان رفتیم…

تا مستند سازی هفته بعد، خدانگهدار.

1403/1/28سه شنبه زنگ اول

آقای کبیری شروع به حضور و غیاب کردند و بعد گفتند:اگر کسی خاطره ای از سفر به مشهد دارد بگوید .پس از گفتن خاطره ها شروع کردیم به خواندن گروهی قران صفحه ی 316 سوره ی طه که درباره ی دوئل کردن حضرت موسی و ساحران فرعون بود و جادوگرانی که به خداوند ایمان اوردند و فرعون گفت:من دست و پای شما را به صورت ضربدری قطع میکنم و به درخت نخل میخکوبتان میکنم ولی ساحران گفتند :که تو شاید این دنیای مارا بگیری ولی ما در راهی هستیم که بهترین راه است.«انما تقضی هذه الحیاه الدنیا»«و الله خیرا و ابقی»بعد از از تمام شدن صفحات رو خوانی اقای کبیری نکته ای را گفتند: که اگر خدا را فراموش کنیم زندگی برایمان سخت تاریک میشود..«فان له معیشه ضنکا» و بعد از گفتگو درباره ی این نکته یک کلیپ از برنامه ی تلویزیونی محفل برایمان گذاشتند.