زندگی, هفتم هدف

خلاصه فیلم شامپانزهحسین جان نثاری

یک روز شامپانزه ای به نام اسکار به دنیا امد ان ها یک رهبر داشتند که به ان ها می گفت کجا ها غذا است بعد گروه دشمن ان ها را محاصره می کنند و گروه اسکار فرار می کنند فصل رسیدن فندق ها رسیده پس ان ها می روند که فندق ها را بخرند و بعد از استراحت وقت رسیدن یک میوه ی دیگست و دوباره مرن که ان میوه را هم بخرند و برای غذای بعدی میروند که یک جور میمون های کوچک را شکار بکنند بخرند و بعد از کشیدن نقشه ان ها را شکار می کنند و می خرند  بعد پلنگ ها می ایند و ان ها مجبور می شوند که بالای درخت بخوابند فردا صبح ان ها پیش درخت بادام می روند و بادام های ان ها را می خرند  و در حالی که باران م بارد گروه رقیب به انها حمله می کنند و گروه انها از هم می پاشد  و اسکار  گم می شود  بعضی از دوست های اسکار به دست پلنگ کشته می شود بعد اسکار به یک دسته مورچه میرسد و یاد میگیرد که چطور ان ها را بخورد ولی اسکار عقب می ماند و ان ها را نمی خورد  ان میرود که یک مادر جدید پیدا کند اسکار با پیروی از فردی می تواند غذا بخرد و بعد فردی اسکار را به فرزندی قبول می کند و اسکار هر کاری که فردی می کند را تقلید می کند فردی چون رهبر گروه بود مجبور بود به کار های گله برسد اسکار داشت والدین دوم خود را هم از دست بدهد و بعد از ان گروه رقیب حمله می کند گروه فردی نمی تواند فرار کند پس می جنگدو گروه فردی پیروز میشود  و دیگر گروه رقیب مزاحم ان ها نمی شود