خب سلام ، من دوباره اومد که حکایت های گلستان رو براتون مستند سازی کنم
استاد وارد کلاس شد و شروع به پرسش کرد متاسفانه بیشتر بچه ها بلد نبودند و گفت که هفته بعد درس این هفته را میپرسد و نمره میگذارد .
بریم سراغ حکایت اول :…..
حکایت ۱۳ باب چهارم
سنجار=مسجدی در اطراف عراق
تطوع=کاری برای خداکردن
امیر=صاحب مسجد
یک نفر درمسجدی در اطراف عراق به خاطر نزدیک شدن به خدا اذان میگفت
او جوری اذان می گفت که نمازگزاران اورا نفرین میکردند .
صاحب مسجد یک ادم باشکوه و عادل بودو دلش نمیخواست که موذن را برنجاند روزی به او گفت :ای مرد بلند مرتبه این مسجد ده موذن قدیمی دارد و من به همشان ۵ دینار میدهم اما به تو ۱۰ دینار میدهم که بروی.
موذن با این نظر موافقت کرد و رفت .
بعد از مدتی به مسجد برگشت و گفت: توسر من را کلاه گذاشتی که ۱۰ دینار به من دادی من جایی رفتم که آنها ۲۰ دینار میدهند و میگویند برو اما من کوتاه نمی ایم
صاحب مسجد خندهای کرد و گفت: انقدر زیر بار نرو تا ۵۰ دینار بدهند😂
به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل چنانکه بانگ درشت تو میخراشد دل
بیت = ضرب المثل
خب با هم حکایت اول را خوندیم اما اینجا کلاس تمام نشد و تازه سراغ حکایت قشنگ بعدی میرویم:…
باب ۵ حکایت ششم
یک شبی را به یاد دارم که یک نفر آنچنان از در آمد تو که چراغی که بغلم بود افتاد و خاموش شد.
سری طیف من یجلو به طلعته الدوجا شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا
چراغ=شمع
گفتن خاموش شد—–یعنی شمع پخش زمین شد
دولت=شانس
عتاب=دعوا
همین که نشست شروع کرد به دعوا کردن
چرا تا من رو دیدی چراغ را خاموش کردی گفتم به دوتا دلیل:
1_به آن دلیل که فکر کردم آفتاب درآمد 2- این بیت به ذهنم اومد :
چون گرانی به پیش شمع آید خیزش اندر میان جمع بکش
ور شکر خندهای شیرین لب آستین اش را بگیر و شمع بکش
با صدای زنگ🕘 کلاس به پایان خود رسید .
تکلیف رو اون پایین براتون نوشتم.
تکلیف:
ص ۳۶ کتاب نگارش و تمرین معنی و روانخوانی درس این هفته