نگارش, هشتم تلاش

کلاس نگارش ۱۴۰۲/۰۸/۲۹

خب سلام ، من دوباره اومد که حکایت های گلستان رو براتون مستند سازی کنم

استاد وارد کلاس شد و شروع به پرسش کرد متاسفانه بیشتر بچه ها بلد نبودند و گفت که هفته بعد درس این هفته را میپرسد و نمره میگذارد ‌.

بریم سراغ حکایت اول :…..


حکایت ۱۳ باب چهارم

سنجار=مسجدی در اطراف عراق

تطوع=کاری برای خداکردن

امیر=صاحب مسجد 

یک نفر درمسجدی در اطراف عراق به خاطر نزدیک شدن به خدا اذان میگفت

او جوری اذان می گفت که نمازگزاران اورا نفرین میکردند .

صاحب مسجد یک ادم باشکوه و عادل بود‌و دلش نمیخواست که موذن را برنجاند روزی به او گفت :ای مرد بلند مرتبه این مسجد ده موذن قدیمی دارد و من به همشان ۵ دینار می‌دهم اما به تو ۱۰ دینار می‌دهم که بروی.

موذن با این نظر موافقت کرد و رفت .

بعد از مدتی به مسجد برگشت و گفت: توسر من را کلاه گذاشتی که ۱۰ دینار به من دادی من جایی رفتم که آنها ۲۰ دینار می‌دهند و می‌گویند برو اما من کوتاه نمی ایم

صاحب مسجد خنده‌ای کرد و گفت: انقدر زیر بار نرو تا ۵۰ دینار بدهند😂

    به تیشه کس نخراشد ز روی خارا گل         چنانکه بانگ درشت تو می‌خراشد دل

بیت = ضرب المثل


خب با هم حکایت اول را خوندیم اما اینجا کلاس تمام نشد و تازه سراغ حکایت قشنگ بعدی میرویم:…


باب ۵ حکایت ششم

یک شبی را به یاد دارم که یک نفر آنچنان از در آمد تو که چراغی که بغلم بود افتاد و خاموش شد.

 سری طیف من یجلو به طلعته الدوجا          شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا

چراغ=شمع

گفتن خاموش شد—–یعنی شمع پخش زمین شد

دولت=شانس

عتاب=دعوا

همین که نشست شروع کرد به دعوا کردن

چرا تا من رو دیدی چراغ را خاموش کردی گفتم به دوتا دلیل:

1_به آن دلیل که فکر کردم آفتاب درآمد 2- این بیت به ذهنم اومد :

          چون گرانی به پیش شمع آید                 خیزش اندر میان جمع بکش
            ور شکر خنده‌ای شیرین لب              آستین اش را بگیر و شمع بکش

با صدای زنگ🕘 کلاس به پایان خود رسید .

تکلیف رو اون پایین براتون نوشتم.

 

 

 

 

 

 

 

تکلیف:
ص ۳۶ کتاب نگارش و تمرین معنی و روانخوانی درس این هفته